امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

شازده کوچولو

رضازاده 2

و حالا این قهرمان وزنه برداریه کشوره که در وزن (پَر وزن) داره وزنه رو به روی سر میبره! آفرین به این قهرمان که مدال طلا رو از آن خودش میکنه ...
9 مهر 1390

امیرعلی 6 دندونه شد

به قول مامان راتین، مهرنوش جون خودمون رو میگم، نوشتم برای یادگاری ... روز پنج شنبه دیدم دندون ششم امیرعلی هم از لثه های خوشگلش زده بیرون راستی یادم رفت توی دو پست قبل بنویسم که اون روزی که رفته بودیم جشن، امیرعلی لپ منو گاز گرفت و جای دندوناش روی گونه هام مونده بود. کلی ذوق کردم. تازگی ها هم که فرنی یا سوپ می خوره و لب و لوچه اش کثیفه میاد منو بوس میکنه. آخ نمیدونید که چه لذتی میده اون بوس با اون لب و لوچه! ...
9 مهر 1390

رکوردی دیگر ثبت شد: درآوردن 4 دندان همزمان!

دیروز که داشتم دندونای امیرعلی رو چک می کردم که ببینم از دندون جدید خبری هست یا نه دیدم که بچه ام داره 4 تا دندون جدید درمیاره. یعنی با احتساب اون 5 تا که داشت میشه 9 تا! (هزار ماشاالله)!!! این هزار ماشااللهی که گفتم دلیل داره. دیشب رویا دوستم که یه نی نی 6 ماهه داره به اسم احیا زنگ زد خونه مون(رویا همسایه طبقه پایینمونم هست) و گفت که ما میخواهیم شام بیاییم خونه تون. گفتم که نه رویا جون نمیشه آخه امیرعلی خوابیده. حالا ساعت 8 شب بود. بعد رویا گفت که ای بابا این پسر تو هم که همه اش سرشب میخوابه. احیا تا وقتی ما بیداریم بیداره. گفتم نه امیرعلی این موقع میخوابه. بعد گفت یعنی تا صبح دیگه بیدار نمیشه؟ گفتم نه . یه کله میخوابه فقط نیمه شب بعضی ...
9 مهر 1390

اولین حسودی

روز شنبه وقتی رفتم خونه مامانم اینا دیدم رویا (همسایه مون و دوستم) اونجاست. تعجب کردم، گفتم تو اینجا چیکار میکنی؟ گفت که اومده بره سونوگرافی. بعد از اینکه ناهار خوردیم بهم گفت نیم ساعت دخترش (احیا) رو نگه دارم تا بره و برگرده. چشمتون روز بد نبینه وقتی احیا رو بغل کردم که بهش شیر بدم،امیرعلی که خوابیده بود روی تخت و کنار من بود شروع کرد با پاهاش لگد زدن به من، من فکر کردم که داره بازی میکنه ولی وقتی که احیا گریه کرد و من بغلش کردم، نمیدونید چیکار می کرد، اینقدر تقلا کرد که من بغلش کنم و داشت گریه میکرد. منم احیا رو دادم به لیلا خواهرم و امیرعلی رو بغل کردم، وقتی خودش رو توی بغل من دید همچین فاتحانه به بقیه نگاه کرد که یعنی من موفق شدم. د...
27 تير 1390

مرخصی شش ماهه هم به پایان رسید

٥ تیرماه ، مرخصی من تموم شد و برگشتم سرکار. توی این چندساعتی که سرکار هستم حس غریب و عجیبی دارم. یه وقتایی دلم برای امیرعلی میسوزه. با خودم فکر میکنم آخه این بچه چه گناهی داره که باید ساعت ٧ صبح از خواب ناز بیدار بشه و توی دود و دم مسیر از منزل تا خونه مامانم اینا رو طی کنه؟! با خودم میگم بشینم توی خونه و سرکار نرم. اما اگه سرکار نرم چند سال دیگه چطوری میتونم از پس خواسته های ریز و درشت امیرعلی خان بربیام؟ یه عکسشم قاب کردم گذاشتم روی میزم و تا دلم تنگ میشه بهش نگاه میکنم و روحیه میگیرم. الان دو سه روزه که تا منو می بینه صدای موتور درمیاره و دستاش رو میاره بالا و میخواد که فقط توی بغل من باشه. وقتی هم که از اداره میرم خونه ،توی بغل هر...
21 تير 1390