امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

شازده کوچولو

ديديد مرد شدم

امروز كمي درد كشيدم، كمي گريه كردم و كمي هم ناراحت شدم. چرا؟ به خاطر اينكه امروز دومين مرحله واكسيناسيونمو انجام دادم. اولش كه وارد درمانگاه شدم جو درمانگاه منو گرفت كمي ترسيدم باخودم گفتم چه خبره اينجا مگه قراره چي كاركنند؟ فهميدم كه ، بله، بايد آمپول بزنم . البته بابا و مامانم درگوشم يه چيزاي مي گفتند ولي خب.... كمي با خودم فكر كردم كه اگر اينجا بخوام گريه كنم اونم جلوي اين ضعيفه هايی كه مثل من اومدن اينجا آمپول بزنند خوب ناجوره .براي همين تلاش كردم كه گريه نكنم و مثل یه مرد قوي در برابر آمپول مقاومت كنم. وقتي بابام منو براي انجام كار آماده مي كرد كمي ترسيده بودم و بغض گلومو فشار مي داد، ولي به خودم اومدم و گفتم اميرعلي چي كار د...
10 ارديبهشت 1390

كوفته خوردن همانا و شب زنده داري همانا + عكس هاي جديد از امير علي خان

اين اولين مطلبي هستش كه من بعني "باباي امير علي خان" دارم براتون مي نويسم. پس به اميد حق، عرض كنم خدمت شما كه داستان از كوفته خوردن مامان اميرعلي خان، خان خان شروع  مي شه، ديشب بعد از كذشت چند شب از حضور در منزل خبر امد كه عمو جان در راه است، پس بايد شال و كلاه كرد تا به دست بوسي عمو جان و البته عمه جان جانان رسيد. از قضا، شام ميهمان منزل پدر بزرگ بوديم و مادر بزرگ جان جانان نيز با مشقت هاي فراوان زحمت كشيده بودن و شام براي ميهمانان كوفته ازنوع "تبريزي" درست كرده بودند كه جاي تماي دوستداران كوفته خالي، كه البته همون موقع عمه جان جانان جاي مرده ها و زنده ها رو سبز كردند. ولي چشمتون روز بد نبينه، چرا؟...
24 بهمن 1389

یه حلقه طلایی ...

بالاخره روز پنج شنبه حلقه امیرعلی افتاد و ما همگی یه نفس راحت کشیدیم. حلقه اش رو براش یادگاری نگه می دارم. از روز قبلش حلقه کنده شده بود و یه کوچولوی اون فقط وصل بود و من همش می ترسیدم با یه لگدی که هنگام عوض کردن پوشکش میزنه اونو بکنه و خون راه بیفته که الحمدلله این اتفاق نیفتاد. دیروز هم چهل روز از تولد گل پسرم گذشت.هرچی فکر می کنم می بینم این چهل روز خیلی زود گذشت و من اون طور که باید و شاید از تمام لحظاتش لذت وافی و کافی رو نبردم. می ترسم مرخصی زایمانم هم به همین زودی ها تموم بشه .  
16 بهمن 1389

پسرم رو ختنه کردیم

امروز ساعت نه و نیم صبح به اتفاق بابا و مامان بزرگ و عمه ایران رفتیم بیمارستان سجاد تا گل پسر رو ختنه کنیم. قرار بود که دکتر اول معاینه کنه و بهمون بگه که از چه روشی استفاده میکنه.اما تا من برم از داروخانه قطره استامینوفن بگیرم و برگردم دیدم صدای جیغ و داد امیرعلی بلند شده وقتی رفتم تو دیدم بچه ام موهاش رو تو دستش گرفته و داره اونا رو میکشه. این دومین باری بود که این کار رو میکرد. بعد هم وقتی کارشون تموم شد پرستاره یه پوشک سایز ۱ که مال نوزاد تازه متولد شده است رو بست به امیرعلی. من بهش گفتم که این پوشک برای این بچه کوچیکه اما اون کار خودش رو کرد. بعد هم که امیرعلی رو داد به من بچه ام خیلی گریه و بی تابی کرد .اصلا شیر هم نخورد....
9 بهمن 1389