بلبل زبانی
عزیزکم، قشنگ مامان، الان یک هفته ای هست که خودت شعر میخونی ، یعنی از اول تا آخر شعر رو میخونی.
دیدم یه روز صبح از خواب که بیدار شدی و من هنوز تو خواب بودم شروع کردی به خوندن این شعر که : پروانه ی شایسته ، پر میزنه آهسته، بالاشو جمع میکنه (بعد دستتات رو تو سینه ات جمع میکنی و میگی ایندوره یعنی اینجوری) از بته ها (بچه ها) می ترسه.
بیا بیا بیا (بیا بیا) من هستم، من مامانه تو هستم.
چشم چشم ، ابرو دماغ و دهن ، گردو حالا دو تا گوش مواش فراموش چوب چوب گردن اینم گردی دست دست دو تا پا ببین چقدر قشنگه حیف که بدون رنگه!
اینم امروز صبح راه می رفتی و میخوندی که : دماغشو سوزوندیم (تکه ای از شعر خروس زری پیرهن پری)
امیرعلی جون، عزیز دل مامان، دیروز که مامان از اداره اومد دیدم اومدی دم در ، درو برام باز کنی و چون الان یه ماهه که میتونی در رو خودت باز کنی ، مامان بزرگ از ترس این که نری بیرون همیشه در رو قفل میکنه ، میگفتی نمیشه، نمیشه!
یعنی نمیتونم در رو باز کنم. بعد که اومدم تو دیدم بابابزرگ و مامان بزرگ دارن میخندن، گفتم چی شده؟ گفتند که تا زنگ در رو زدی امیرعلی گفت فکر کنم مامانه ! (الهی مامان قربون اون فکر کردنت بشه)
کلاً همه چی میگی، از خودت جمله میسازی مثلا تا شنیدی من به بابا گفتم جورابای منو ندیدی؟ دیدم دویدی سمت کمد و گفتی : جورابای مامان رو پیدا کنممممم (عادت داری آخر جمله رو با یه ناز دخترونه! میکشی)
بعد گفتی: اینجا نیست. گفتم پس کجاست؟ گفتی: فکر کنم تو کشو !