اولین شب از شیر گرفتن امیرعلی
دو سه ماهی می شد که خیلی داشتی اذیتم می کردی از بس که شیر میخوردی و بهم آویزون بودی.تا از اداره میومدم خونه میگفتی: مامان لباستو در بیار بریم رو تخت "می" بخوریم (یعنی شیر بخوریم)
منم که گرسنه و تشنه رسیده بودم خونه و میخواستم تازه ناهار بخورم، ولی شما به من مهلت نمیدادی. تا شیر نمیخوردی ولم نمی کردی. یه وقتایی حتی سر میز یا روی زمین که داشتم غذا میخوردم شما توی بغل من داشتی شیر میخوردی و اصلا هم متوجه نمیشدی که مامان هم خسته است و هم گرسنه!
شب ها هم که بیچاره بودم . از بس که تا صبح شیر میخوردی و من از این بابات گردن درد گرفتم. باور کن یه طرف گردنم از یه حدی بیشتر خم نمیشه و نمی چرخه
خلاصه اینکه نزدیک 10 -12 تا داروخانه رو دنبال ژل تلخی که بشه شما رو از شیر گرفت گشتم. ولی نبود که نبود.
تا این که دیروز یکی مامان دوستت دینا جون، بهم گفت که برو از عطاری صبر زرد بگیر که خیلی تلخه.
منم بدو بدو تو اون بارون شدید رفتم خریدم. حالا هی بابایی می گفت بزار فردا برو بخر، ولی من گوش نمی کردم.
وقتی خریدم بابا بهت می گفت: امیرعلی! اگه بدونی مامان برات چه خوابایی دیده!!! رفته یه چیز بد خریده.
شما هم هی می گفتی : مامان، ببینم چی خریدی؟ و من از شرمندگی شما اینجوری شدم
شب که رفتیم خونه خودمون، بعد از درست کردن شام، رفتم آب جوش آوردم و صبر زرد و توش حل کردم و بعد مالیدم به خودم .
اومدی با گریه گفتی: مامان می (یعنی می می) بده.
منم از خدا خواسته گفتم:بیا بخور.
اومدی دیدی که یه کم سیاهه. گفتی: این چیه؟ گفتم: خون اومده .
گفتی: ببینم.
گفتم: بیا ببین. اومدی دیدی.
بعد باور نکردی.
گفتی: بده بخورم.
گفتم: بیا بخور.
تا زبونت رو زدی دید تلخه.
گفتی: نه ، نمی خورم. خون اومده.
بعد گفتی: اون یکی رو بده. دیدی اون یکی هم اینجوریه .
یه نگاهی به من کردی و بعد به باباگفت: بابا حمید، "می" مامان اوف شده، خون اومده!
هر 5 دقیقه یه بار هم می گفتی: "می" بده، بعد یهو یادت می افتاد که اوف شده ، می گفتی: ببینم؟؟؟؟؟؟
هر ازگاهی هم امتحان می کردی ببینی تلخیش از بین رفته یا نه؟
ولی شب که می خواستی بخوابی بیچاره مون کردی، اینقدر که گفتی: آب بده ، موز بده.
حالا موز تو خونه نداشتیم . دیشب بابا میوه خرید ولی موز نخرید چون همیشه شیر موزت رو خونه مامان بزرگ اینا میخوری. تا ظهر که من برم دنبالت شیر موزت رو خوردی. برای همین هم نداشتیم.(اینم توجیه موز نداشتن در خانه)
خلاصه تا صبح بیدار شدی و هی خودت رو می مالیدی به من ولی نمی گفتی که شیر میخوای. فقط هی موز میخواستی و شیر خانوم گاوه (یعنی شیر پاستوریزه)!
و صبح هم که از خواب بیدار شدی مثل همیشه که از مامان شیر میخواستی، امروز دیگه نخواستی.
امیدوارم که این مدت به خوبی بگذره و شما اذیت نشی پسر گلم.
این بود اولین شب گرفتن از شیر امیرعلی خان!