خاطرات عید و اولین های امیرعلی سری 2
پسر گلم. میگن سالی که نکوست از بهارش پیداست.
عزیز دلم، روز اول فرودین تو و بابات خواب بودید، من یواش بیدار شدم و سه سفره هفت سین کوچولو چیدم. البته تو که اجازه نداده بودی من سفره هفت سین درست کنم، مجبور شدم همون وسایل پارسال رو بیارم و وسط خونه بچینم.
بعد اومدم بیدارتون کردم. ولی یهو به باباجون زنگ زدن و گفتن که زود باید بیاد اداره ،یعنی ساعت ده دقیقه به نه باید اداره باشه. این در حالی بود که بیست دقیقه به نه سال تحویل بود.
بنابراین بابا پرید تو حموم و من و تو هم سر اینکه به وسایل سفره هفت سین دست نزنی با هم درگیری فیزیکی پیدا کردیم.
سال تحویل رو در حالی سپری کردیم که بابا حمید درست یک ثانیه به تحویل سال نشست سر سفره.
بعد هم که سال تحویل شد، بدون اینکه به ما عیدی بده ، بدو بدو رفت اداره. چون آقای احمدی نژاد میخواست بره عید دیدنی پیش بچه هایی که مامان و بابا نداشتن و بچه هایی که کار بد کرده بودن و توی زندون بودن.
خلاصه اش اینکه من و تو تا ساعت 5 توی خونه تنها بودیم. از اونجایی هم که مامان بزرگ و بابا بزرگ به همراه خاله هات رفته بودن شمال، ما هم مجبور شدیم بشینیم توی خونه تا بابا بیاد.
بعد هم که بابا جون اومد، د یدیم که دستش یه دسته گل بزرگه ،نگو که این دسته گل رو برای تولد من خریده بود. آخه مامان جون تولد من روز اول فروردینه. یادت باشه هر سال برام کادو بخری.
بعد من با ناراحتی گل رو گرفتم و فکر کردم که از کادو خبری نیست، چون من چند سال بود به بابا حمید می گفتم به جای اینکه برای من طلا بخری یه بار برام کتاب بخر (من عاشق کتاب خوندنم). بابا هم نامردی نکرد و یه ماه پیش که اداره ما نمایشگاه کتاب بود، اومد اینجا و برای من سری کامل کتاب های آگاتا کریستی (خانم مارپل و پوآرو رو که من همیشه عاشقشونم) رو خرید. 38 جلد کتاب شد.
بعد نزدیک عید که شد بهش گفتم که برام کادو چی میخری؟ گفت که من که کادوت رو خریدم. بهش گفتم زرنگی؟ کادوی تولد رو روز تولد میدن و چون تو اینا رو یه ماه پیش به من دادی جزو کادوی تولد حساب نمیشه! (عزیزم مواظب باش زن آینده ات از این کلک ها بهت نزنه)
ولی روز تولدم دیدم که بابا جون کلی زحمت کشیده و یه سرویس طلا برای مامان خریده. کلی خجالتم داد.
بعد هم که من خوشحال شدم، رفتیم خونه عمو دایی(عموی بابابزرگ و دایی مامان بزرگ)و بعدشم رفتیم خونه مادر جون (مامان بابا حمید). تو هم کلی شیطونی کردی. هی انگور برمیداشتی هی مشت مشت شکلات و میزاشتی دهن من و می گفتی : آم! یعنی بخور.
مامان بزرگت برات یه دست سوئیشرت و شلوار خریده بود و بهت داد ولی تا بهت می گفتم که کی اینو برات خریده می گفتی : عَمّه !
روز دوم عید هم باز بابا جون سر کار بود یعنی اینطوری بهتره بگم که بابا تا 8 فروردین سرکار بود.
توی عید هم 3 تا دندون آسیات رو با هم درآوردی. هنوز یه دونه آخری مونده. یکی از دندونای آسیات اینقدر که تاولش کبود شده بود وقتی زده بود بیرون کنار دهنت خونی شده بود.
حالا بریم سراغ اصل مطلب، یعنی کلماتی که شما توی دو ماهه یاد گرفتی.
ببعی: بع
ماه: ماه
ستاره: ماه
گاوه میگه : مُو
جوجو میگه: جیک
ببعی میگه: بع
هاپو میگه: هاپ
خروس میگه: اوگولی
مامان بزرگ: ماما ماما
بابابزرگ: بابا بابا
مامان: ماما
بابا: بابا
عمه: عَمّه
عمو: عَمو
حمید: حمی د ( اسم بابا)
محمد: مَمَد (اسم بابا بزرگ)
لیلا: دَدّا
مرسی: می
ببخشید: بَخ
حموم: حمو
دوش:دوش
دکتر: دُتُر
نازی: نااا ، بعد هم ناز می کنی
ابر: ابر
ماهی: مائی
موتور: تور
دست و پا و گوش و مو رو نشون میدی.
بهت میگم رفتی حموم چجوری سرتو شستی؟ دو تا دستت رو میبری توی سرت و شروع میکنی چنگ زدن.
بعد از سه ماه ،دو روز پیش رفتیم مطب دکتر تا قد و وزنت رو اندازه بگیریم، توی مطب یه دختره تقریباً همسنت داشت گریه می کرد. رفته بودی دم در مطب وایساده بودی و نگاش می گردی، وقتی هم که اومد جلوتر دست همدیگر رو گرفتین و شروع کردین با هم راه رفتن.
میای دو دستی می کوبی پشتم یعنی که تاب تاب خمیر!
میزنی کف دستم یعنی که آن مان نباران ، دو دو اسکاچی...
کلاغ پر میکنی و میگی : پر
شالاپ و شلوپ هم که ماچم میکنی. تا میگم مامان ناراحت بشه؟ زودی میای و بوسم میکنی.
یاد گرفتی بوس میفرستی.
یاد گرفتی سوت رو دستت میگیری و توش فوت میکنی تا صدای سوت دربیاد
چشمک میزنی. قبلاً یه انگشتت رو میزاشتی روی چشمت یعنی که چشمک میزنی اما الان چشمات رو با فشار می بندی و زود باز میکنی.
تا میگم اجازه بگیر اینجوری میکنی
سشوار و برس رو از دست من میگیری و سرم رو سشوار میکشی. با یه دستت شونه میکنی و با یه دستت سشوار رو تکون میدی و میگی: هو هو
میری سمت یه چیزی که نباید بهش دست بزنی و میگی : نه نه نه نه و دستت رو اینجوری میکنی
میگم : ببعی میگه
میگی : بع
میگم: دنبه داری ؟
میگی : نه
میگم پس چرا میگی ؟
بعد قاطی میکنی که باید بگی بع یا نه!
میگم : الله طوطی
میگی:بع (یعنی بله)
میگم : در خواب چی دیدی؟
میگی: مائی (یعنی ماهی)
میگم : ماهی چه خُرَد؟
میگی: به به
میگم: به به که دهد؟
میگی :الله
میگم : الله کجاست؟
میگی: با(با انگشتت هم اشاره میکنی به بالا)
میگم: چشم، چشم
میگی: ابرو
میگم : دماغ و دهن
میگی:دو (یعنی گردو)
وزنت در 15 ماهگی : 10300 البته توی عید خیلی وزن کم کردی. چون وضعیتت بهم ریخته بود.
قدت : 80