امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

شازده کوچولو

عکس های بعد از یک سالگی تا امروز

مامان جون ببین چه قدم بلند شده چرا کفشم رو ازم گرفتی؟ امیرعلی در حال بالا رفتن از نردبان برای خانه تکانی شب عید مامان جون بزار خودم همه کاراتو برات انجام میدم وای چقدر بلنده این نردبون!!! آخ جون! بالاخره رسیدم بالا. حالا پرده رو بده بزنم ...
20 فروردين 1391

اولین های امیرعلی جون

امیرعلی گلم ، بعد از تولدت کلاً یه پا رقاص شدی برای خودت. باید به محمد خردادیان بگم بره کنار بوق بزنه که تو داری جای اونو میگیری. کلاً صدای آهنگ شنیده یا نشنیده ( حتی اگه آهنگی هم در کار نباشه و با آهنگ های مزخرف تلویزیون ) هم می رقصی. تا میگم امیرعلی نانای خودت میگی نای بعد هم شروع میکنی رقصیدن. از هنرنمایی های هنگام رقص هم ، همین بس که با یه دست می رقصی با یکی دیگی بشکن میزنی و با دهنت صدای بشکن درمیاری. بعد هم می پری توی بغلم و میگی نای بعد هم یه دستت رو میندازی دور گردنم و با اون یکی دستت دست منو میگیری و خودت شروع می کنی به نای نای گفتن و کلی از این کار لذت می بری. الان یه مدته که وقتی جیش می کنی با انگشت سبابه ات اشاره می کنی به...
22 اسفند 1390

تولد یکسالگی

امیرعلی در حال فوت کردن شمع تولد(فوت کردن رو از قبل باهاش تمرین کرده بودم تا شمعش رو خودش فوت کنه) بچه ام از ذوقش که تونسته شمعش رو فوت کنه داره دست میزنه برای خودش بقیه عکس ها رو بعداً میزارم.   ...
16 بهمن 1390

عکس های یک سالگی امیرعلی

دوشنبه 5 دی ماه ، مصادف بود با یکسالگی تو عزیز دلم. درست یک سال قبل بود که خدای مهربون تو رو به من و بابا حمید هدیه داد و خوشبختی ما رو تکمیل کرد. قرار بود برات یه تولد کوچولو بگیریم که مصادف شد با سفر مامان بزرگ به کربلا و گفتیم که بعداً برات می گیریم ولی روز تولدت بردیمت آتلیه و ازت عکس انداختیم. خیلی اذیتمون کردی، نگو که تب داشتی و مریض بودی و من نفهمیدم. فکر کردم که خسته ای و داری غرغر می کنی. وقتی که از آتلیه برگشتیم من و تو دوتایی مریض شدیم و افتادیم. تو تب کرده بودی و من لرز . و من مانده بودم که باید چه کنم؟ فرداش هم بابا حمید مریض شد. ناگفته نمونه که مامان بزرگ هم که قبل از همه مریض شده بود بعدش هم اون مامان بزرگ که از کربلا اومد م...
10 دی 1390