اولین های امیرعلی جون
امیرعلی گلم ، بعد از تولدت کلاً یه پا رقاص شدی برای خودت. باید به محمد خردادیان بگم بره کنار بوق بزنه که تو داری جای اونو میگیری.
کلاً صدای آهنگ شنیده یا نشنیده ( حتی اگه آهنگی هم در کار نباشه و با آهنگ های مزخرف تلویزیون ) هم می رقصی. تا میگم امیرعلی نانای خودت میگی نای بعد هم شروع میکنی رقصیدن. از هنرنمایی های هنگام رقص هم ، همین بس که با یه دست می رقصی با یکی دیگی بشکن میزنی و با دهنت صدای بشکن درمیاری.
بعد هم می پری توی بغلم و میگی نای بعد هم یه دستت رو میندازی دور گردنم و با اون یکی دستت دست منو میگیری و خودت شروع می کنی به نای نای گفتن و کلی از این کار لذت می بری.
الان یه مدته که وقتی جیش می کنی با انگشت سبابه ات اشاره می کنی به پوشکت و میگی جیشششش!
تا میگم امیرعلی جون بیا بریم پوشکت رو عوض کنم می پری توی بغلم و خودت رو در اختیار من میزاری و وقتی پوشکت رو باز می کنم میگی فوت، یعنی بهم فوت کن خنک شم. از بس بچه ام توی پوشک می مونه می پزه.
و این هم کلماتی که میگی:
آب
نون
توت
بابا
ماما
پول
ماه
هاپو میگه : هاپ
پیشی میگه : میو
آقا گاوه میگه: مو
بَغَ بَغَ : یعنی بغل کن
بالا
این
دیروز هم در یک شگفتی عجیبی که به من و بابا بزرگ دست داد، دست کردی توی جیب بابا بزرگ و خودکارش رو درآوردی و گفتی خودکار !!!!!!!!!!!!! من فکر کردم اشتباه شنیدم و این کلمه رو بابا بزرگ گفته ولی دیدم چشم های خود بابابزرگ هم گرد شده از این خودکار گفتن تو!!!
عزیز دلم تو برای گفتن مامان و بابا منو کلی دق دادی تا گفتی، ولی خودکار !!!
تا شب از خونه میاییم بیرون و تو ماشین میشینی دنبال ماه می گردی.
تا میگم خدای مهربون کجاست؟ به بالا اشاره می کنی و میگی ماه. یعنی پیش ماهه.
میگم عزیز مامان کیه ؟ میگی من و با انگشت به خودت اشاره می کنی.
برس رو برمیداری و موهای منو شونه می کنی. اصلا نمیشه شما که خونه ای و بیداری اتو کنیم و جارو بکشیم و حتی دستشویی بریم.
توی دستشویی گیر میدی که بزارید من سیفون رو بکشم و وقتی سیفون رو میکشی به کاسه توالت نگاه می کنی و آب رو که می بینی کلی کیف می کنی.
هر وقت هم که بیرون رفتیم تا یه بادکنک دست کسی دیدی ما رو بیچاره کردی تا برات بادکنک بخریم.
اصلاً هم توی کالسکه ات نمیشینی و میگی منو بغل کنین من خودم کالسکه ام رو هل بدم!!!
وقتی هم میرم توی آشپزخونه کل کابینت ها رو بیرون می ریزی و عاشق ماشین لباسشویی هستی یه وقتایی هم به خاطر اینکه غذاتو بخوری مجبور میشم ماشین لباسشویی رو الکی روشن کنم تا تو مبهوت اون بشی و غذاتو بخوری.
از دو روز پیش هم یاد گرفتی سه قدم برمیداری و زود میشینی.
ادامه شیرین کاری هات هم باشه بعداً میام می نویسم.فعلاً دارم میرم یه کفش به دور از چشم تو با بابا حمید بخرم و بعد هم بریم دنبالت و تو رو ببریم. به امید خدا