امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

شازده کوچولو

چند تا عکس از امیرعلی طی 2 ماه اخیر

این امیرعلیه، گفتم ببینم اگه دختر بود چه شکلی بود! اینجا منزل عموی منه. عمو عباس. معروف به عباس شوکولاتی! اینا هم که می بینید شوکولات های مذکوره! عموم عاشق بچه ها مخصوصاً پسراست. اینجوریه که ما هر هفته باید پنج شنبه و جمعه ها خونه عموم کارت بزنیم. این هم در حال رانندگی. تا باباش از در ماشین میره بیرون، یه نگاه شیطنت آمیزی به من میکنه و سریع با یه قدم خودشو میندازه روی صندلی راننده و تالاپ تالاپ میزنه روی فرمون و بعد برف پاک کن رو راه میندازه و کلی میخنده و ذوق میکنه. وقتی هم باباش برمیگرده با زور باید از فرمون جداش کنم.   ...
12 مهر 1390

پَ نَ پَ !!!

دیشب با خواهرشوهرم که از تبریز اومده به همراه امیرعلی و بقیه برو بچ (بابای امیرعلی، یه خواهرشوهر دیگه و دختر خواهرشوهرم) رفتیم هایپراستار که خرید کنیم و اونا هم هایپر رو ببینن. البته به نظر من هایپر زیاد جای قابل توجهی نیست مثل شهروند خودمون می مونه تازه توی شهروند میتونی برندهای معروف مواد غذایی رو پیدا کنی ولی توی هایپر معمولاً برندهای معروفی نیستند. خلاصه اینکه ساعت 12 شب وقتی برگشتیم منزل دیدیم که یه پراید سفید وسط کوچه مون پارک کرده و دو طرف کوچه هم ماشین بود و ما نمیتونستیم بریم داخل پارکینگ. همسرم طبق معمول یه نگاه ملیحی به ماشینه کرد و بعد مدتی از ماشین پیاده شد و به من که امیرعلی توی بغلم خوابیده بود گفت: بچه گناه داره تو برو بالا ت...
11 مهر 1390

5 مروارید کوچولو در صدف

بعد از کلی تاخیر مجبورم یه جا اتفاقات این مدت رو بنویسم تا یادم نرفته! آخه جدیداً آلزایمر گرفتم. 2تا از دندونای پایین امیرعلی جون دقیقاً روز اول تیرماه دراومدند. یعنی دقیقاً 5 ماه و 25 روزگی، روزی که من مجبور بودم برای یه نصفه روز از قند عسلم جدا بشم و برگردم سرکار. وقتی دیدم دندوناش دراومدن خیلی خوشحال شدم و به فال نیک گرفتم این تقارن!! دراومدن دندون و رفتن سرکار رو! روز 25 مرداد مصادف با 14 رمضان امیرعلی بعد از دو هفته تمرین تونست خودش به تنهایی و بدون کمک بالش و کوسن بشینه. الانم یاد گرفته با دست راستش وقتی که نشسته هی میزنه روی زمین. دو هفته ای هست که یاد گرفته میگه ماما،فدای اون ماما گفتنش بشم. وقتی هم که شیر میخواد میگه مَ ...
9 مهر 1390

امیرعلی در آتلیه عکاسی

چند روز پیش بالاخره تونستم بعد از یک ماه آدرس یه آتلیه خوب رو پیدا کنم و امیرعلی رو ببریم اونجا تا ازش عکس بندازیم. البته روز قبلش از یه آتلیه وقت گرفته بودم که از طرف خودشون زنگ زدند و وقت رو کنسل کردند که برای ما بد نشد چون این آتلیه جدیدی که رفتیم هم خودشون خیلی خوب بودند و هم کارهاشون. الان که دارم این مطالب رو می نویسم ساعت از یک نیمه شب گذشته و من در حال پیدا کردن مطالبی در خصوص نقش اجتماعی زنان در ایران باستان و پس از اسلام می گردم که البته مصداق آن ضرب المثلی که میگه : گشتم نبود، نگرد، نیست. باید دیگه به گشتن ادامه ندم و برم بخوابم. اینم چند تا از عکس های امیرعلی  بقیه عکس ها در ادامه مطلب   ...
9 مهر 1390

امیرعلی و برج میلاد!

روز پنج شنبه و به دعوت عموی امیرعلی که چند وقتیه اونجا مشغول به کار شده رفتیم سالن همایش های برج میلاد، اونجا اولش از همه مدعوین عکس مینداختن که همونطور که می بینید امیرعلی خان اصلاً محل عکاس نمیذاره و روشو کرده اونور. خلاصه جای همه تون خالی، برنامه خوبی بود ولی بچه ام خیلی خسته شد چون جشن تا ساعت 12 طول کشید و تازه بعد از اون بود که شام خوردیم. وقتی نشستیم توی ماشین امیرعلی بیهوش شد، طوری که حتی توی خواب لباس هاشو درآوردم و بیدار نشد.   ...
9 مهر 1390

رضازاده 2

و حالا این قهرمان وزنه برداریه کشوره که در وزن (پَر وزن) داره وزنه رو به روی سر میبره! آفرین به این قهرمان که مدال طلا رو از آن خودش میکنه ...
9 مهر 1390